سلام ناز نازی دختر دیروز ظهر از مهد که اومدیم خونه ، اصلاً حال و هوای خواب تو وجودت نبود. من هم دیدم خوابت نمیاد علی رغم خستگی زیاد مشغول کارهام شدم و تو هم سرگرم بازی با ماشینت و پازل هات. هر از چند گاهی هم می اومدی پیشم و ابراز محبتی به هم می کردیم. بعد هم که کارهام تموم شد با هم بازی کردیم . ساعت 5 من مشغول تماشای تلویزیون شدم و تو هم طبق معمول هر روز که سری به پستونک های کودکیت می زنی ، باز هم جعبه اونها رو آوردی و پرسیدی " مامان نی نی بودم می خوردم ؟ " و چند بار تکرار کردی و من هم تاکید می کردم که آره و هر از چند گاهی هم می بردیش طرف دهنت و می خندیدی. بعد جعبه پستونکهات رو برداشتی و رفتی نشستی توی ماشینت و ...